Abed's Blog

یاران غار

Abed's Blog

یاران غار

شش درجه جدایی*

استنلی میلگرام یه نظریه ای داره که فک نکنم هیچوقت کسی بتونه تو علوم انسانی یه چیزی مثله اینو اثبات کنه که الان مایکروسافت فیسبوک همشون میگن فقط یکمی این نظریه تو نتیجه آخرش اشتباه کرده و درجه جدایی چیزی بینِ 6 و 7 که این اختلاف خیلی کمه تو این نظریه خودتو میتونی به هر کسی تنها با 6 قدم برسونی فقطم باید قدماتو درست برداری!


دو سال پیش وقتی اولین بار به فیسبوک اومدم هنوز بچه های زیادی تو فیسبوک نبودن اولاش هر کیو میدیدم ادد میکردم ولی بعد یه مدت فهمیدم که فیسبوک مثل 360 نیس باید تا میتونم سکیوریتی پیجو بالا ببرم این شد که همشونو ریموو کردم بجز یه چنتایی از بچه های با حال مثل مایکل و ... البته ناگفته نماند از اونجایی که دخترا هوششون بیشتر از پسراس (شِت) اونا زودتر فهمیدن که باید منو ریموو کنن که مبادا شیفته ی هیکل جیک جیلنهالی بشن (البته بگم که هیکل من از جیک بهتره و هر کی برده تا حالا راضی بودو مشتری شده ) و اختیار از دستشون بره و یه وقت بلا به دور امنیت حرکتیشون از دست بره و اونا چقدر گمراه بودن که من از اوناش نیستمو خودم دیپلماسی خاص خودمُ برای زندگی دارم و هنوز ارزشا بو نگرفته و هنوز فاصله ی "فال این لاو" و "مِیکنگ لاو" برام خیلی زیاده و همچنان هم داره به فاصلش اضافه میشه و کم کم دارم به این فکر میکنم که این فاصله رو کم کنم پس اگه شما از جمله افرادی هستی که دوس داری به من کمک کنی تا گند این فاصله در نیاد میتونی دوباره منو تو فیسبوک ادد کنی منم قول میدم بدون اینکه اشتباهات گذشترو به رخت بکشم درو باز کنم تا با اون چمدون سنگین که دستته و زیر بارون داری با نگات مثله یه گربه معصوم  آبکشیده از من خواهش میکنی که بهت اجازه بدم بیای تو منم جوری نگات میکنم که خودت حساب کار دستت بیاد و لب بالاییمو جوری گاز میگیرم که انگار دارم به اشتباهات گذشتت فکر میکنم و هنوز مرددم که رات بدم یا ندم ولی حقیقت اینه که یه دو ساعت دیر رسیدی و بریتنی اسپیرز اون بالا رو تختِ و داره به این فکر میکنه که بد نیس یه بچه ای هم از من داشته باشه و من اون پایین دارم به این فکر میکنم بد نیس یه سه چرخه! هم داشته باشم و این چه گهی بود که خوردم ....


فلش بک


بعد از امتحان مخابرات دو که دومین باری بود که داشتم امتحان پایان ترمو میدادم همش اون جمله ی مزخرف تو کلم میچرخید که " اگه یه اتفاقی یک بار بیافته ممکنه دیگه هیچ وقت اتفاق نیفته ولی اگه دو بار اتفاق بیافته اینو بدون حتما بار سومی هم تو کار هست" همش دلم میخواست کسی که این جمله ی مزخرفو گفته تو یه محیط بسته ببینم و دو بار اون کار نعوذ رُ روش انجام بدم و اونو تو همون حال ولش کنم و تا آخر عمر از ترس سومین بار خوابش نبره تو همین فکرا بودم که جی میلو باز کردم تا ببینم گروه برنامه ی جدیدی برای کوه نوردی داره یا نه!! که دیدم یه ایمیل ازمایکل دریافت کردم برام عجیب بود گفته بود که میخواد برای بیزینس بیاد ایران منم شک کردم که مگه ایرانو امریکا تحریم نیستن و از اینا که اونم بهم گفت فقط چنتا کمک کوچیک میخواد و...


یک سال بعد...


(صدای فرود هواپیما از خودتون در بیارین بعدشم صدای یه خانم مودب که داره اعلام میکنه "پرواز اوشیانیک اِیت فیفتین هم اکنون به زمین نشست")

پامو گذاشتم تو فرودگاه که دوباره همون "لند آو اَپورچیونیتی","سیلور من"و... که دیدم مایکل با یه خانم خوشگل کنارش منتظرم بودن رفتم با مایکل دست دادم و اون خانمی که کنارش بودُ بغل کردم خانمش با اینکه چاق به نظر میرسید ولی جوری چاقیشو تو کل بدنش پخش کرده بود که اصلا تو ذوق نمیزد خلاصه از اونایی که دچار یه نوع چاقی موضعی هستن نبود از اونایی هم نبود که وقتی بغلش میکنی مثل مدلای ایرانی جا واسه دو سه نفر دیگه داشته باشی و همش غصه اینو بخوری کاش با دو تا تیر چراغ برق به جای اونا دوس باشی.مایکل منو با خودش برد خونش تا تو شرکتش کارا رو برام ردیف کنه ویه جایی هم برام پیدا کنه منم برم کناردستش مشغول به کار شم. تو خونه زن مایکل بهم پیشنهاد داد که با یکی از دوستاش برم بیرون تا شهرُ به من نشون بده . فردا صبح زود وقتی بیدار شدم دیدم دختره انقد عجله داشته تا منو ببینه که لباسای خواهر کوچیکشو پوشیده و از زیر هم به نظر میومد از فرط عجله یادش رفته بعضی از لباسا رو بپوشه طوری که نوک سینه هاش با اشتهای وصف ناپذیری به طرف من دستاشونو دراز کرده بودن و از من خواهش میکردن تا هر جوری شده اونارو نجات بدم منم تو گوشام ندای "منادی الینادی" به گوش میرسید و دستام....."جوردن"..."جوردن" ... با اکراه نگاهمو از سینه ها برداشتم و به لباش نگاه کردم که معلوم نبود برای چندمین بار داشت خودشو معرفی میکرد "آیم جوردن" ...

سه ماه گذشتو بلافاصله خودمو به ایجا وفق دادم شامو قرار بود با جوردن و یکی از دوستاش بخورم هنوز با جردن رو هم نریخته بودم ولی کم کم داشتم بخاطر پر کردن خلاهای خودمم که شده (یا شاید پر کردن خلا!های جردن "یییه بیبی") عاشقش میشدم ولی هنوز نتونسته بودم. دوستش زیاد چیز تروتمیزی نبود راستشو بخوای خیلی زشت بود هر چی بهش نگاه میکردم هیچ تناسبی بین اجزای صورتش پیدا نکردم همش میخندید منم مجبور بودم دندوناشو ببینم که فقط یه سبزی لای دندوناش کم داشت تا این پرتره ی کوبیسم رنگ واقعیت به خودش بگیره هنوزم اسمش یادم نمیاد ولی میخورد اسمش ریهانا باشه....وای که چقد دلم واسه دخترای دانشگامون تنگ شده بود!!! ...

ریهانا میخواست تست آرایشگریشو فردا بده و برای همین دنبال مدل میگشت که جردن منو دعوت کرد منم با اکراه قبول کردم فردا صبح زود جوردن منو برد سالن آرایشگا که هنوز ریهانا نرسیده بود کسی که ازشون امتحان میگرفت ارایشگر مخصوص بریتنی بود و ...


چهار ماه بعد


صبح که از خواب پا شدم دیدم یه طرف تخت سنگینی میکنه ... اَی دل غافل حتما رو تخت هتل نارنجستانم و اون طرف تخت هم کسی نیس جز سید و همه اینا چیزی نبود جز خوابو خیال... بعد یادم اومد که این اتفاق مال 5 سال پیش بوده آروم بدون اینکه کسی متوجه حرکتم بشه خودمو چرخوندم دیدم یه خانم بلوندی کنارم خوابیده سردرد شدیدیو حس کردم انگار یه پین تو مغزم کار گذاشته بودن که با هر حرکتم جابجا میشد ... بیزینس... آمریکا... مایکل ...جردن...ریهانا ... آرایشگا... بریتنی...بریتنی؟...بریتنی؟؟!!

با یه حرکتِ پرتابی با یه داد بلند از تخت پرت شدم پایین که دیدم بریتنی داره از خواب پا میشه که صدای در منو مجبور کرد برم پایین و در و باز کنم که دیدم جردن تو بارون ایستاده و یه چمدون بزرگ دستشه و منم همش دارم به بریتنی که طبقه بالا ولو شده فکر میکنم و این که چقد خوبه که همه ی آدمای روی زمین فقط با شش حلقه ی دوستی و کاری با هم ارتباط دارن...


*شش درجه جدایی نام نظریه ای است که از طریق آن اثبات می‌شود که هر دو شخص دلخواه بر روی کره زمین با ۶ واسطه یا کمتر به هم مربوط می‌شوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد