Abed's Blog

یاران غار

Abed's Blog

یاران غار

اسکار

             یکم پیاده روی داره ولی بالاخره میرسم به اسکار شاید تو هم مثله من منتظر یه فرش قرمز باشی با یه عالمه دخترای جیغ جیغوی بلوند که پشت طنابا به محض اینکه برسم منو به همدیگه نشون بدنو منم عینک دودیمو بزنم به چشمم تا نور فلاشا اذیتم نکنه آروم دست دوست دخترمو که از ماشین پیاده میشه (من چرا پس پیاده اومدم!!) میگیرم و یه دستی برای دختری که از بقیه "هات" تره تکون میدم جوری که بقیه فک کنن من اونو میشناسم و به طرف سالن میرم دوست دخترمم  یه لباس بلند قرمز تاپ لس که ماه پیش تو سفر پاریس خریده بوده تنش کرده و ادامه لباسش روی زمین پشت ما کشیده میشه و خبرنگارا منو دعوت میکنن تا یه مصاحبه کوتاه باهام داشته باشن منم با وسواس خاصی به یکی از سوالا جواب میدم و هر چند ثانیه یه نگا به دوست دخترم میکنم که مثلن از این سوال شوکه شدم یکم میخندم بعد اینقد "آی دونت نو " میگم تا یه چیزی به ذهنم برسه تا بهشون جواب بدم ، میرم تو سال آرایشگاهُ میفهمم همه اینا چیزی جز رویا نبودهُ ممد آقا میاد جلو میگه: به آقا مهندس چه عجب ! جوری این جمله رو میگه انگار من هر روز باید برم اونجا موهای نازنینمو بدم دستش بعد اون حوله ی قرمزو  جوری دستش میگیره و تو هوا تکون میده که آدم فک میکنه تو میدون گاو بازیه و بلا نسبت در نقش آن حیوان دوست داشتنیه شیردست و باید شاخاشُ تو هوا بچرخون بدو سمت حوله منم با یک اشتیاق وصف ناپذیری میرم سمت حوله و میشینم روی صندلی یه پلاستیک بزرگُ دور گردنم میپیچه و مثل همیشه برای اینکه جوُ عوض کنه میگه : کچل کنم منم یه لبخندی میزنم جوری که انگار هنوز هم این شوخیش برام بامزس،توی دلم میگم نمیخواد قبلن کچلش کردم... تو تموم موقع اصلاح دستاشو جوری رو سرم میکشه که یه حس خاصی بهم دست میده نمیدونم از کجا ناشی میشه ولی پسر بدجوری آمپرم میره بالا اصلا دوس ندارم هیچکس اینکارو باهام بکنه یا حداقل ترجیح میدم جنس مخالف این کارو بکنه.... یه 5 تومن میدم دستش اونم طبق عادتش که نمیدونم از کی به ارث برده یا از کجا یاد گرفته موقعی که پولو میگیره یواش  میزنه به دستم که یعنی مثلن خدا به این دست برکت بده نمیدونم یه همچین چیزی... بعدشم میام بیرون و یه نگاهی به تابلوی "آرایشگاه اسکار" میندازمُ به خودم میگم این کجا و آن کجا....

نظرات 2 + ارسال نظر
سامان سه‌شنبه 18 خرداد 1389 ساعت 07:16 ب.ظ

توصیفاتت نشون میده که می تونی نویسنده ی خوبی باشی!
دمت گرم!

خیلی خوشحالم که خوشت اومده

مهدی یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 03:25 ق.ظ

ایول ... خیلی خوب بود . تصور اینکه کنار دوس دخترت باشی و بعد یه سوال همچینی متعجب بگی "ای دونت نو" و اینکه نزنی زیر خنده واسم سخته :دی
قبلن کچلش کردم :دی:دی :دی

تنکس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد