Abed's Blog

یاران غار

Abed's Blog

یاران غار

بابابزرگ

به پهلو دراز کشیده دستشو از پشت دراز کرده رو فرش دنبال یه چیزی میگرده ولی جرات نمی کنم کمکش کنم ، میدونم میخواد وقتش بگذره فکرش جای دیگست از درون آرومه به همه اون چیزایی که میخواست رسید همه اسمشو بلند داد میزنن دستاشو میاره جلو ولی دستاش خالیه ، نگاش به فرش ِ دوس نداره منو ببینه ، دستشو برد تو جیبشو یه پاکت سیگار درآورد نخ ِ پاکتُ کشید، سیگارو از بچه هاش بیشتر دوس داره اگه یه ساعت نکشه ناراحت میشه ، دمغ میشه ، عصبی میشه ، کم حوصله میشه ...

یه لحظه به من نگاه کرد جرات فکر کردن هم نداشتم، ترسیدم فکرامو بخونه ، میرزا اومد پیششش امّا قبول نکرد بره جنگل... رفیقاش وقت رفتن اومدن واسه رخصت ، حرفی نزد ، ساکت نگاشون کرد .حبیب میدونس اون اگه نمیره جنگل بخاطر بچه هاس حبیب خیالش راحت بود چون اونو داشت ولی بابا بزرگ هیشکیو نداشت . جنازه حبیبُ که آوردن گریه نکرد فقط نگاه کرد انگاری باهاش حرف میزد جنازرو فردا میخواستن چال کنن دلش طاقت نیاورد رفت کنار حبیب خوابید با چشای باز خوابید، تا صبح حبیب ُ نگاه میکرد یه دست بیشتر نداشت . خودش حبیبُ چال کرد ، سیگارش تموم شد ، مادر بزرگ میگه  رفیقاش همه مردن ولی اون هر روز داره میمیره ، هر روز خودشو با حبیب چال میکنه ، ریه هاش طاقتشو ندارن میخواد سرفه کنه اما سرفش نمیاد ...

دستاشو باز برد پشتش ، بازم داره دنبال یه چیزی میگرده ، این بار پیداش میکنه ، یه فندک . 4 5 باری میزنه روشن  نمیشه تو هوا تکونش میده این دفه روشن میشه ، این دفه عمیق تر پک میزنه ، فهمیده دارم نگاش میکنم ، رومُ برگردوندم ولی هیچی جلوم نیست فقط دیوار .اون چشماش به من بود و من روم به دیوار ، دیوارش ترک داشت خونه قدیمی بود ، تو خونه های قدیمی نفس کشیدن برام سخت ِ ولی آدماش یه چیز دیگن ... دایی میگه مخواد خونه بابابزرگُ خراب کنه یه جوری میشم دلم تنگ میشه خونه رو دوس ندارم ولی دلم براش تنگ میشه منو یاد بابابزرگ خدا بیامرز میندازه .

 

شش درجه جدایی*

استنلی میلگرام یه نظریه ای داره که فک نکنم هیچوقت کسی بتونه تو علوم انسانی یه چیزی مثله اینو اثبات کنه که الان مایکروسافت فیسبوک همشون میگن فقط یکمی این نظریه تو نتیجه آخرش اشتباه کرده و درجه جدایی چیزی بینِ 6 و 7 که این اختلاف خیلی کمه تو این نظریه خودتو میتونی به هر کسی تنها با 6 قدم برسونی فقطم باید قدماتو درست برداری!


دو سال پیش وقتی اولین بار به فیسبوک اومدم هنوز بچه های زیادی تو فیسبوک نبودن اولاش هر کیو میدیدم ادد میکردم ولی بعد یه مدت فهمیدم که فیسبوک مثل 360 نیس باید تا میتونم سکیوریتی پیجو بالا ببرم این شد که همشونو ریموو کردم بجز یه چنتایی از بچه های با حال مثل مایکل و ... البته ناگفته نماند از اونجایی که دخترا هوششون بیشتر از پسراس (شِت) اونا زودتر فهمیدن که باید منو ریموو کنن که مبادا شیفته ی هیکل جیک جیلنهالی بشن (البته بگم که هیکل من از جیک بهتره و هر کی برده تا حالا راضی بودو مشتری شده ) و اختیار از دستشون بره و یه وقت بلا به دور امنیت حرکتیشون از دست بره و اونا چقدر گمراه بودن که من از اوناش نیستمو خودم دیپلماسی خاص خودمُ برای زندگی دارم و هنوز ارزشا بو نگرفته و هنوز فاصله ی "فال این لاو" و "مِیکنگ لاو" برام خیلی زیاده و همچنان هم داره به فاصلش اضافه میشه و کم کم دارم به این فکر میکنم که این فاصله رو کم کنم پس اگه شما از جمله افرادی هستی که دوس داری به من کمک کنی تا گند این فاصله در نیاد میتونی دوباره منو تو فیسبوک ادد کنی منم قول میدم بدون اینکه اشتباهات گذشترو به رخت بکشم درو باز کنم تا با اون چمدون سنگین که دستته و زیر بارون داری با نگات مثله یه گربه معصوم  آبکشیده از من خواهش میکنی که بهت اجازه بدم بیای تو منم جوری نگات میکنم که خودت حساب کار دستت بیاد و لب بالاییمو جوری گاز میگیرم که انگار دارم به اشتباهات گذشتت فکر میکنم و هنوز مرددم که رات بدم یا ندم ولی حقیقت اینه که یه دو ساعت دیر رسیدی و بریتنی اسپیرز اون بالا رو تختِ و داره به این فکر میکنه که بد نیس یه بچه ای هم از من داشته باشه و من اون پایین دارم به این فکر میکنم بد نیس یه سه چرخه! هم داشته باشم و این چه گهی بود که خوردم ....


فلش بک


بعد از امتحان مخابرات دو که دومین باری بود که داشتم امتحان پایان ترمو میدادم همش اون جمله ی مزخرف تو کلم میچرخید که " اگه یه اتفاقی یک بار بیافته ممکنه دیگه هیچ وقت اتفاق نیفته ولی اگه دو بار اتفاق بیافته اینو بدون حتما بار سومی هم تو کار هست" همش دلم میخواست کسی که این جمله ی مزخرفو گفته تو یه محیط بسته ببینم و دو بار اون کار نعوذ رُ روش انجام بدم و اونو تو همون حال ولش کنم و تا آخر عمر از ترس سومین بار خوابش نبره تو همین فکرا بودم که جی میلو باز کردم تا ببینم گروه برنامه ی جدیدی برای کوه نوردی داره یا نه!! که دیدم یه ایمیل ازمایکل دریافت کردم برام عجیب بود گفته بود که میخواد برای بیزینس بیاد ایران منم شک کردم که مگه ایرانو امریکا تحریم نیستن و از اینا که اونم بهم گفت فقط چنتا کمک کوچیک میخواد و...


یک سال بعد...


(صدای فرود هواپیما از خودتون در بیارین بعدشم صدای یه خانم مودب که داره اعلام میکنه "پرواز اوشیانیک اِیت فیفتین هم اکنون به زمین نشست")

پامو گذاشتم تو فرودگاه که دوباره همون "لند آو اَپورچیونیتی","سیلور من"و... که دیدم مایکل با یه خانم خوشگل کنارش منتظرم بودن رفتم با مایکل دست دادم و اون خانمی که کنارش بودُ بغل کردم خانمش با اینکه چاق به نظر میرسید ولی جوری چاقیشو تو کل بدنش پخش کرده بود که اصلا تو ذوق نمیزد خلاصه از اونایی که دچار یه نوع چاقی موضعی هستن نبود از اونایی هم نبود که وقتی بغلش میکنی مثل مدلای ایرانی جا واسه دو سه نفر دیگه داشته باشی و همش غصه اینو بخوری کاش با دو تا تیر چراغ برق به جای اونا دوس باشی.مایکل منو با خودش برد خونش تا تو شرکتش کارا رو برام ردیف کنه ویه جایی هم برام پیدا کنه منم برم کناردستش مشغول به کار شم. تو خونه زن مایکل بهم پیشنهاد داد که با یکی از دوستاش برم بیرون تا شهرُ به من نشون بده . فردا صبح زود وقتی بیدار شدم دیدم دختره انقد عجله داشته تا منو ببینه که لباسای خواهر کوچیکشو پوشیده و از زیر هم به نظر میومد از فرط عجله یادش رفته بعضی از لباسا رو بپوشه طوری که نوک سینه هاش با اشتهای وصف ناپذیری به طرف من دستاشونو دراز کرده بودن و از من خواهش میکردن تا هر جوری شده اونارو نجات بدم منم تو گوشام ندای "منادی الینادی" به گوش میرسید و دستام....."جوردن"..."جوردن" ... با اکراه نگاهمو از سینه ها برداشتم و به لباش نگاه کردم که معلوم نبود برای چندمین بار داشت خودشو معرفی میکرد "آیم جوردن" ...

سه ماه گذشتو بلافاصله خودمو به ایجا وفق دادم شامو قرار بود با جوردن و یکی از دوستاش بخورم هنوز با جردن رو هم نریخته بودم ولی کم کم داشتم بخاطر پر کردن خلاهای خودمم که شده (یا شاید پر کردن خلا!های جردن "یییه بیبی") عاشقش میشدم ولی هنوز نتونسته بودم. دوستش زیاد چیز تروتمیزی نبود راستشو بخوای خیلی زشت بود هر چی بهش نگاه میکردم هیچ تناسبی بین اجزای صورتش پیدا نکردم همش میخندید منم مجبور بودم دندوناشو ببینم که فقط یه سبزی لای دندوناش کم داشت تا این پرتره ی کوبیسم رنگ واقعیت به خودش بگیره هنوزم اسمش یادم نمیاد ولی میخورد اسمش ریهانا باشه....وای که چقد دلم واسه دخترای دانشگامون تنگ شده بود!!! ...

ریهانا میخواست تست آرایشگریشو فردا بده و برای همین دنبال مدل میگشت که جردن منو دعوت کرد منم با اکراه قبول کردم فردا صبح زود جوردن منو برد سالن آرایشگا که هنوز ریهانا نرسیده بود کسی که ازشون امتحان میگرفت ارایشگر مخصوص بریتنی بود و ...


چهار ماه بعد


صبح که از خواب پا شدم دیدم یه طرف تخت سنگینی میکنه ... اَی دل غافل حتما رو تخت هتل نارنجستانم و اون طرف تخت هم کسی نیس جز سید و همه اینا چیزی نبود جز خوابو خیال... بعد یادم اومد که این اتفاق مال 5 سال پیش بوده آروم بدون اینکه کسی متوجه حرکتم بشه خودمو چرخوندم دیدم یه خانم بلوندی کنارم خوابیده سردرد شدیدیو حس کردم انگار یه پین تو مغزم کار گذاشته بودن که با هر حرکتم جابجا میشد ... بیزینس... آمریکا... مایکل ...جردن...ریهانا ... آرایشگا... بریتنی...بریتنی؟...بریتنی؟؟!!

با یه حرکتِ پرتابی با یه داد بلند از تخت پرت شدم پایین که دیدم بریتنی داره از خواب پا میشه که صدای در منو مجبور کرد برم پایین و در و باز کنم که دیدم جردن تو بارون ایستاده و یه چمدون بزرگ دستشه و منم همش دارم به بریتنی که طبقه بالا ولو شده فکر میکنم و این که چقد خوبه که همه ی آدمای روی زمین فقط با شش حلقه ی دوستی و کاری با هم ارتباط دارن...


*شش درجه جدایی نام نظریه ای است که از طریق آن اثبات می‌شود که هر دو شخص دلخواه بر روی کره زمین با ۶ واسطه یا کمتر به هم مربوط می‌شوند.

اسکار

             یکم پیاده روی داره ولی بالاخره میرسم به اسکار شاید تو هم مثله من منتظر یه فرش قرمز باشی با یه عالمه دخترای جیغ جیغوی بلوند که پشت طنابا به محض اینکه برسم منو به همدیگه نشون بدنو منم عینک دودیمو بزنم به چشمم تا نور فلاشا اذیتم نکنه آروم دست دوست دخترمو که از ماشین پیاده میشه (من چرا پس پیاده اومدم!!) میگیرم و یه دستی برای دختری که از بقیه "هات" تره تکون میدم جوری که بقیه فک کنن من اونو میشناسم و به طرف سالن میرم دوست دخترمم  یه لباس بلند قرمز تاپ لس که ماه پیش تو سفر پاریس خریده بوده تنش کرده و ادامه لباسش روی زمین پشت ما کشیده میشه و خبرنگارا منو دعوت میکنن تا یه مصاحبه کوتاه باهام داشته باشن منم با وسواس خاصی به یکی از سوالا جواب میدم و هر چند ثانیه یه نگا به دوست دخترم میکنم که مثلن از این سوال شوکه شدم یکم میخندم بعد اینقد "آی دونت نو " میگم تا یه چیزی به ذهنم برسه تا بهشون جواب بدم ، میرم تو سال آرایشگاهُ میفهمم همه اینا چیزی جز رویا نبودهُ ممد آقا میاد جلو میگه: به آقا مهندس چه عجب ! جوری این جمله رو میگه انگار من هر روز باید برم اونجا موهای نازنینمو بدم دستش بعد اون حوله ی قرمزو  جوری دستش میگیره و تو هوا تکون میده که آدم فک میکنه تو میدون گاو بازیه و بلا نسبت در نقش آن حیوان دوست داشتنیه شیردست و باید شاخاشُ تو هوا بچرخون بدو سمت حوله منم با یک اشتیاق وصف ناپذیری میرم سمت حوله و میشینم روی صندلی یه پلاستیک بزرگُ دور گردنم میپیچه و مثل همیشه برای اینکه جوُ عوض کنه میگه : کچل کنم منم یه لبخندی میزنم جوری که انگار هنوز هم این شوخیش برام بامزس،توی دلم میگم نمیخواد قبلن کچلش کردم... تو تموم موقع اصلاح دستاشو جوری رو سرم میکشه که یه حس خاصی بهم دست میده نمیدونم از کجا ناشی میشه ولی پسر بدجوری آمپرم میره بالا اصلا دوس ندارم هیچکس اینکارو باهام بکنه یا حداقل ترجیح میدم جنس مخالف این کارو بکنه.... یه 5 تومن میدم دستش اونم طبق عادتش که نمیدونم از کی به ارث برده یا از کجا یاد گرفته موقعی که پولو میگیره یواش  میزنه به دستم که یعنی مثلن خدا به این دست برکت بده نمیدونم یه همچین چیزی... بعدشم میام بیرون و یه نگاهی به تابلوی "آرایشگاه اسکار" میندازمُ به خودم میگم این کجا و آن کجا....

لاسترلیزه

                 تب ولرز افزایش تعریق بدن , بیخوابی ,استرس , فراموشی , ناتوانی ذهنی و ... همه تاثیرات تماشای تنها یک فصل از لاست ِ بعدش دیگه خودت باید بری دنبالش تا ببینی تو کدوم دخمه ای می تونی بقیه قسمتاشو گیر بیاری یا اگه خوش شانس باشی یه مواد فروش با مرام همشو یجا بهت میده اگه هم مثل همه دنیا هفته به هفته سریالو میدیدی مجبور بودی یه هفته خماری بکشی تا ببینی بالاخره پخش میشه یا نه.

           خلاصه با تموم سختی هاش تموم شد خواسته یا ناخواسته خودتو باید به یکی از کانون های ترک اعتیاد معرفی کنی , ولی اگه سریالو هنوز ندیدی باید بدونی که اکیدا توصیه میکنم این سریالو نبینی نه بخاطر بد بودنش که تو خود واقفی که آن افضل سریال هاست بلکه بخاطر اینکه تو رو تو یه عالمه معما غرق میکنه آخرشم هیچ گره ای از گره های بیشمار این سریال حل نمیشه آبرامز هم سریالو جوری تموم میکنه دیگه تو میمونی پس چی شد؟؟ من که نفهمیدم چی شد آخرش, یعنی هیشکی نفهمیده هر کیم که میگه فهمیده و داره واست ژستی میگیره که انگار از دست اندر کاران سریال بوده بدون داره گه اضافی میخوره چون خود تهیه کنندهاش گفتن که میخواستن سریالو جوری تموم کنن که مرگ نداشته باشه  یعنی از اون دست فیلما یا سریالا یا کتابا که همه چی دقیقه آخر واست روشن میشه نیست آخه اگه  معما ها تو اون فیلما حل بشه دیگه نیازی به دوباره دیدن نیس یا حداکثرش دوباره دیدنشون خیلی بیمزس ولی تو لاست قضیه فرق میکنه معماها بعد تموم شدن سریال هنوز وجود دارن و تو هر جور شده میخوای ازشون سر در بیاری پس میشینی دوباره از اول سریالو میبینی

توصیه هایی در مورد لاست:

۱.      اگه تو زندگی کارای مهمتری برای انجام دادن داری یا نمیتونی دو هفته مرخصی بگیری بهتره بیخیال لاست شی

۲.      توصیه 1 رو جدی بگیرو بیخیال شو

۳.      تا جایی که میتونی مواد کافیدر دسترس خودت  قرار بده تا دچار خماری نشی(ترجیحا ده اپیزود)

۴.      اگه به دنبال صحنه های آنچنانی هستی بهتره دنبال سریال های دیگه بگردی (Californication)

۵.      برای تقویت زبان به سراغ این سریال نیایید

۶.      به دنبال جواب های علمی برای معماها نگردید

۷.      و در آخر جهت جلوگیری از هر گونه برخورد فیزیکی به "شانون" دل نبندید

برزخ کارشناسی تا ارشد با "گتسبی بزرگ"

۱.         چارسال گذشت الانم باید بشینیم مث سگ واسه ارشد بخونیم امتحانا که تموم بشه امون نمیدم شروع میکنم واسه ارشد....تا کی وعدهُ وعید

۲.      فقط حیف شد بچه ها دارن هر کدوم یه ور میرن یکی استِریت شده یکی از کون آورده(اصلا شخص خاصی مد نظرم نیس!) یکی داره میره اونور آب(خدا نصیب همه بکنه) یکی رفته سر خونه زندگی (لایک)یکی هنوز کارشناسیش مونده یکی ....و من در هیچ یک از گروه های نام برده قرار نمی گیرمL

۳.           امروز رفتم برنامه ی امتحانیو یه نگاه انداختم دیدم یه 10 روزی وقت دارم و یهو کرم افتاد تو تنم که برم یه رمان بخونم...یه 40 روز پیش تو نمایشگاه زنگ زدم مهدی گفتم کتاب خوب اگه میشناسه بگه بخرم اونم گفت "گتسبی بزرگ" و چنتا کتاب دیگه منم همین گتسبی بزرگو خریدم اولش تا بیام خونه همونجا بعد نمایشگا شروع کردم سرسری یه چن صفحشو خوندم, دیدم اصلا رو اعصابه مترجمش N سال پیش اونو ترجمه کرده الانم با همون رسم الخط داده به چاپخونه ( یعنی اولش اینجوری بود) از این که اینهمه راهو رفتم نمایشگا این کتابو خریدم هم به خودم لعنت فرستادم هم به مهدی....خلاصه با یه نگاه به کتابخونه ی شخصی که از کتابای خونده شده و نشده پر شده اول "قصر" کافکا رو گرفتم ولی بعدش پشیمون شدم گفتم برم همون گتسبیو بخونم آخه یه لیستی تو کتاب هست از 100 کتاب برتر قرن که این کتاب دومیشه گتسبیو گرفتم شروع کردم به خوندن اما چه خوندنی!!......

۴.              یه کله 85 صفحشو خوندم خودم شوکه شدم چون تا میرفتم شماره صفحه رو نگا کنم میدیم یه 10...15 صفحه گذشته انصافا با اینکه تا اینجاش هیچ اتفاق خاصی نیفتاده ولی کشته مرده ی توصیفاش شدم بعضی جاها اندام زنا رو جوری توصیف میکنه تو میری تو کف که این میتونه شبیه کدوم یکی از زنایی که میشناسی باشه ...خلاصه تا اینجاش که خیلی حال کردم راستش یه جورایی به "اسکات فیتز جرالد" ایمان آوردم

۵.      درست وقتی که باید بشینم کم کاریهای یک ترمو تو فرجه ها جبران کنم نشستم سیزن اخر لاست رو تموم کردم (من چرا اینجوریم؟!!)

۶.            و اما لاست......بقول سایت خواب بزرگ خیلیا با دیدن قسمت آخر لاست با یه گالن بنزین دنبال خونه آبرامز میگردن....و این داستان ادامه دارد